در عرصه ی چاپ نشر توزیع و بازار کتاب در کشورهای توسعه یافته ( اروپا و امریکا) به آن دسته از کتاب های داستانی، رمان گفته می شود که عموما بیش از 330 صفحه باشد. البته تعداد صفحات یا لغات معیار درست و دقیقی نیست که بخواهیم خودمان را به آن مقید بکنیم. اینکه در اقتصاد نشر روی حجم و طولانی بودن رمان (کمیت) تاکید می شود دلایل خودش را دارد که وما با شاخص های کیفیت رمان منطبق نیست. عموم خوانندگان رمان هم دوست دارند کتابی که برای مطالعه تهیه می کنند ساعت های متمادی از روزها و هفته های شان را به خود اختصاص دهد و زمانی طولانی در جهان کتاب زندگی بکنند، که بسیار لذت بخش و سرگرم کننده هست.

{}{}{}{}{}{} این متن از جلسه ی پرسش و پاسخ و رفع اشکال پیش از امتحان ترم و پیرامون موارد غیر درسی برگزیده شده و از گفتار استاد مربوطه اقای شهروز براری صیقلانی Ł گرفته و در سایت هنرکده ی هنرهای نوشتاری به اشتراگ گذاشته شده* @مانا کاویانفر مطلق{}{}{}{}{}{}{} 

  

 

      اما جواب این سوال که چگونه رمانی طولانی بنویسیم بدون آنکه به آن آب ببندیم؟». یا اینکه اگر رمانی نوشتیم و دیدیم دیگر بیشتر از 100 صفحه نیستش اون وقت چه خاکی بر سر دشمنمون بریزیم تا محتوای رمان رشد کنه و از صد صفحه بیشتر بشه . راستی چه باید بکنیم؟

 

طبیعتا اگر بخواهیم رمان مان بیش از حجم اولیه اش باشد باید برگردیم و تغییراتی را از ابتدا در آن اعمال بکنیم. در واقع ما یک تنه ی نحیف در اختیار داریم که باید آن را چاق و فربه بکنیم. برای همین اینطور نیست که فقط از پایان هی آن را کش بدهیم تا طولانی تر شود. چون در این صورت به رمان خود آب بسته ایم و تلاش کرده ایم پایان بندی رمان را به تعویق بیاندازیم. نتیجه این می شود که با کلی اتفاقات بی ربط که با گذشته ی داستان ارتباطی ندارد رمان را پیش برده ایم. خواننده هم خیلی زود دست نویسنده را می خواند و می فهمد که نویسنده با آوردن اتفاقاتی که ریشه در گذشته ندارند و فی البداهه به ذهنش رسیده او را به صفحات بعد حواله می دهد.

 

 

بنابراین به نظرم بهتر است از واژه ی "حجیم" کردن به جای "طولانی" کردن استفاده کنیم.

 

♣ در طولانی کردن: ما کارمان را از صفحات انتهایی شروع می کنیم و حوادثی مرتبط یا غیرمرتبط با تنه ی اصلی داستان را به کار می افزایم و مدام پایان بندی رمان را به تعویق می اندازیم. اما .

 

♣ در حجیم کردن: ما کار را از ابتدا باز نویسی می کنیم، از اولین صفحات.

شاید یکی از بهترین استعاره ها برای نوشتن رمان، استعاره ی زراعت باشد. به هر میزان که در شروع دانه در زمین بکاری، در پایان نسبتی از همان را درو می کنی. بنابراین هیچ کشاورزی نمی تواند انتظار داشته باشد یک مشت دانه بکارد و در پایان چند کامیون برداشت کند. نویسنده هم، هر چه که در ابتدای کارش تدارک ببیند بعد از آن محدود به همان خواهد شد و مجبور هست همان بذر اولیه را سر و سامان بدهد. بنابراین اگر رمانی را شروع کردید و دیدید خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردید به نقطه ی پایانی رسیده اید، و دیگر نمی توانید بیشتر از 100 صفحه پیش بروید، نشان می دهد بذرهای شما استعدادی بیشتر از رشد کردن در طول 100 صفحه نداشته اند.

 

           مدرس //#شهروزبراری صیقلانی رشت1393 آذرماه 

راه کارهای عملی:

1- روابط شخصیت را گسترش بدهید: کافی هست آدم های دیگری در زندگی شخصیت به صورتی پویا و فعال وارد شوند. خانواده، دوستان، همکاران، همکلاسی ها و هم دانشگاهی ها، همسایه ها و . هر کدام از شخصیت ها می توانند با خود داستانی را وارد رمان ما بکنند. اگر خواست و هدف هر یک از این شخصیت های فرعی با خواست، هدف و نیاز شخصیت اصلی در تضاد و تعارض باشدما شاهد صحنه های تازه ای خواهیم بود

که در آن ها شخصیت اصلی با شخصیت فرعی در کشمکش هست. فرض کنید که در داستان هیچ خبری از پدر و مادر و برادر و خواهر نیست. کافی هست برای شخصیت اصلی مان که درگیر بدهی و قرض هست و یک برادر انتخاب بکنیم که به تازگی ورشکست شده و در آستانه ی رفتن به زندان هست. یا یک پدر پیر و سالخورده که به تازگی سکته کرده و نیاز به مراقبت دارد. یا یک همکار تازه وارد که می خواهد جای او را اشغال بکند یا یک دوست همدانشگاهی قدیمی که می خواهد سر شخصیت اصلی کلاه بگذارد و از رانت او استفاده کند یا یک عشق جدید اعتنایی به شخصیت اصلی ما نمی کند یا . هر چقدر روابط شخصیت گسترده تر باشد به همان میزان می توانیم خط داستانی بیشتری طراحی بکنیم.

Shahrooz66barari@gmail.com 

2- فعال کردن شخصیت های فرعی: اگر از قبل شخصیت هایی فرعی داشتید که فقط در حد یک اسم در رمان حضور داشتند برای شان خط داستانی بنویسید. برای این شخصیت فرعی هدفی خلق بکنید که در تضاد با شخصیت اصلی هست. مثلا: قبلا در رمان به صورت گذرا به مرد همسایه اشاره کرده اید که در طبقه ی پایین زندگی می کند و فقط اسم او را گفته اید و تمام. حالا می توانید این شخصیت را در کشمکش با شخصیت اصلی فعال بکنید. شخصیت ما هر شب خسته از کار به خانه بر می گردد. شخصیت مرد همسایه را تبدیل به مرد تندمزاجی می کنیم که دوست دارد هر شب بعد از ساعت 12 با صدای بلند موسیقی گوش کند، یا با دوست هایش مهمانی شبانه داشته باشد و بلند بلند حرف بزنند و با تعریف کردن جوک های رکیک قاه قاه بخندند. برای همین آسایش را از شخصیت اصلی می گیرد. حتی می توانیم این شخصیت فرعی را بیشتر معرفی بکنید و وارد زندگی اش شویم: مجرد هست؟ چرا ازدواج نکرده؟ چرا موسیقی گوش می دهد؟ مگر فردا نباید سر کار برود؟ هر چقدر شناخت ما از این شخصیت فرعی بیشتر شود می توانیم بیشتر به او بپردازیم و شاهد این باشیم که در مقابل خواست شخصیت اصلی برای سر و صدا نکردن مقاومت می کند و بعد از قصد مهمانی هایش را طولانی تر میکند

Shahrooz3barari@gmail.com

سر و صدای بیشتری به راه می اندازد. می توانیم نشان بدهیم که زن این مرد او را رها کرده یا مردهمسایه به تازگی شکست در عشق را تجربه کرده یا از کارش اخراج شده یا .  این فقط یک مثال ساده و دم دستی بود برای اینکه داستان مان را پر و پیمان تر و صحنه های جان دار تازه ای به رمان اضافه کنیم.

Shahrooz66barari@gmail.com 

3- وضعیت زندگی شخصیت را دشوارتر و بحرانی تر بکنید: هر چقدر که شخصیت در شرایط بحرانی تری به سر ببرد به همان میزان لازم هست که فعال تر و پویا تر باشد و به جای آنکه در پی حل کردن فقط یک مشکل باشد به دنبال چند هدف باشد و برای رسیدن به چند هدف تلاش بکند. شاید شما رمانی عاشقانه می نویسید که در آن شخصیت مرد در تقابل با پدر پولدار دختر هست که حاضر نیست دختر به آدم مفلس بدهد. طبیعتا همین یک ایده قابلیت آنچنان زیادی برای نوشتن رمانی بلند ندارد. حال ما مانع های دیگری بر سر راه رسیدن پسر به دختر مورد علاقه اش قرار می دهیم: یک رقیب عشقی پولدار که برق کاپوت  ماشینش می تواند هر لحظه دل دختر را بلرزاند و پدر دختر را مجاب کند. یا یک پدر معتاد که پسر نمی خواهد خانواده دختر متوجه او شوند. یا اقساط وامی که پسر از عهده ی پرداخت آنها بر نمی آید یا صاحبخانه ای که می خواهد پسر را بیرون کند یا . 

4- کشمکش را در چند لایه ایجاد بکنید: کشمکش می تواند در چند سطح اتفاق بیافتد.

 

اولین راهکار و لایه _» درونی (کشمکش شخص با خودش)

دومین لایه » _» : میان فردی (کشمکش شخص با افراد دیگر)

سومین لایه »» _ اجتماعی ( با یک نهاد یا یک سازمان یا یک تفکر و ایدئولوژی)

چهارمین لایه ی کشمکش زایی»» : طبیعت (سیل و زله یا سختی زندگی در کوهستان و جنگل یا گیر کردن در یک بیابان بی آب و علف یا .)

 

مدرس فن ؛ استاد شهروز براری صیقلانی 

//hhtp/wwe. Kafe98ketab2020.blogfa.con #شهروزبراری صیقلانی مدرسان گیل //هنرکده ی هنرهای نوشتاری 

shahrooz66barari@gmail.com  

 

__اخرین سطح و راهکار برای لایه ی کشمکشها »»» با نیروهای مافوق الطبیعه

 

اگر رمان ما فقط در یکی از لایه ها پیش برود احتمالا طرحی لاغر خواهد داشت اما اگر شخصیت در چند لایه هم با خود، هم با افراد دیگر و هم با یک نهاد اجتماعی در کشمکش باشد رمان ما بسیار پر مایه تر و غنی تر خواهد بود. مثلا همان شخصیت مرد جوان عاشق علاوه بر شخصیت های دیگر می تواند با خود هم در کشمکش باشد. مثلا از حس خود کم بینی در عذاب باشد و تلاش کند که در طول رمان به این حس خود کم بینی غلبه بکند. یا او یک فرد مذهبی باشد که فکر کند این عشق در تضاد با باورها و عقایدش هست یا او در طی یک زله و نابسامانی بعد از آن رد و نشانی دختر را گم بکند. می بینید که از آن پیرنگ تک بعدی به سمت یک پیرنگ چند لایه پیش رفتیم.

 

پرسش از استاد؛ 

توسط هنرجویان _؛ استاد آیا حقیقت داره که اکثر اساتید برجسته و بزرگان عرصه ی اموزشی یه قانون نانوشته دارند که هرگز به دانشجویان بااستعداد وپیگیر تمام فن و فنون رو یاد نمیدند؟  

پاسخ؛_استاد_ سوال شما به حد کافی واضح و عریان بود ، گاه زیباتره چنین سوالاتی رو سربسته تر عنوان کرد . بله درست میفرمایید. چند بار چنین چیزی رو به من گوشزد کردند ، اما بنده در مرام و چارچوب اخلاقیم نیست و هرچه در توان دارم در طبق اخلاص میزارم 

پرسش مجدد توسط هنرجو__ استاد ببخشید؟ اینی که الان اشاره کردید دقیقا کجاست؟؟

__پاسخ_استاد_ چی کجاست؟

هنرجو؛ طبق اخلاص رو میگم استاد

.خخخخخ. خنده ی حضار.

هنرجو__ ؛ استاد واقعا چه عجب؟ 

استاد__؛ چی چه عجب؟

هنرجو_ اینکه باز نگفتید برو واحدت رو حذف کن یا با استاد مولایی بردار!!

خخخخخ 

هنرجو_ استاد چه عجیب؟

استاد __ چه چیزی چه عجیب؟ 

هنرجو__؛ اینکه پس شما هم بلد هستید لبخند بزنید 

خخخخخخ 

هنرجو_؛ استاد واسه اینکه تونستیم شما رو خنده بیاریم هیچ تاثیری در نمره ی میان ترم نداره؟

خخخخخ

استاد_ روزی روزگاری درون یک دیار خیس و بارانی ، صدای قهقهه ی خنده های پسرکی واژه فروش ، گوش آسمان را کَر میکرد ، روزگار ، تقدیر به دست ایستاده بود ، یک چشمش کور و چشم دیگرش حسود بود ، صدای خنده های سرخوش و بی انتها بگوش روزگار سنگین بود ، عاقبت پسرک به چشم حسود روزگار نشست و تقدیری عجیب پیچیده گشت به دور او . پسرک اموخت نباید بلند بخندد.

پایان  

 

',

[][][]رشت :ْْ•";َِْ بارانی [][][]آذر1393

 

چگونه داستان را طولانی تر کنیم ، مدرس شهروز براری صیقلانی

شخصیت ,یک ,ی ,رمان ,های ,تر ,شخصیت اصلی ,که در ,یا یک ,را به ,این شخصیت ,شهروز براری صیقلانی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

melodyiebaran موزیک نیاز اسکن حرفه ای مدارک و اسناد سازمانی خاطراتی که بااو به سر شد... رادیو جوان موزیک بهترین سایت به نام خدا پویانماییهای ایرانی abfar-of نیکسون فایل | مرجع دانلود فایل های کاربردی و درسی بنیاد طلوع کوثر کویر میبد